من و خدایی در این نزدیکیست

این جا محلی است برای نوشتن روزانه ها یم..........

من و خدایی در این نزدیکیست

این جا محلی است برای نوشتن روزانه ها یم..........

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

ثبات دینی

چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۴۵ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - ثبات دینی


روشنفکری

من و این روزها

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۲۳ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - من و این روزها

پاشو بریم قدم بزنیم ...........

و من و او دست در دست هم قدم بزنیم توی این هوایی که دوباره داره گرم میشه ولی یه خنکی دلچسبی داره 

هوایی که دوست داری هم بخاری روشن باشه هم پنجره باز

هوایی که می تونی صدای گنجشکای توی حیاط رو بشنوی

هوایی که می تونی جوانه زدن برگ روی شاخه های بید مجنون رو ببینی

هوایی که می تونی نفس بکشی و بگی آخیششششششششششششششش

 

روشنفکری

عادات من

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۵۹ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - عادات منیکی از عادتهای من اینه که اگر چیزی رو دوست داشته باشم اینقدر بهش گیر میدم که حالم ازش بد شه.یعنی به معنی بدم میاد و سراغش نمی رم.این مساله در مورد خوراکی، سرگرمی، و...صدق میکنه.یادمه بچه بودم خیلی از این نوشمک یخی ها دوست داشتم و یه روز اینقدر خوردم که دیگه فکر کردن و دیدن قیافه اش حالمو بد می کرد و از همون تاریخ تا به امروز این حال بدیت رو نسبت بهش دارم........

یکی دیگه از علاقه مندیام که زیاده روی میکنم فیلم دیدنه.همین آخر هفته گذشته حدودا چهار تا فیلم دیدم .........

آخرای شب دیگه چشمام داشت قیلی ویلی می رفت و آلبالو گیلاس می چید.....

البته چون این امر فقط آخر هفته ها اتفاق می افته هنوز به نفرت نرسیدم.........

اینم بگم یکی از فیلمایی که دیدم اسمش بود "ناهمتا"البته ترجمه فارسی این شده بود بر اساس کتاب سه جلدی به همین نام....

قشنگ بود ...........

این بود خاطره من..............


,روشنفکری

دختر خیام

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ب.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - دختر خیام

 دختر ِ خیام! یک جرعه شرابم می دهی؟

دزدکی بابا نفهمد شعــر ِ نابم می دهی؟

مانده ام پشت ِ در ِ چوبی ، "بفرما"یی بگو

تشنه هستم از سفال ِ کوزه آبم می دهی؟

تا نلرزم بیش از اینهـا در شب ِ موهای ِ تو

از دو چشم ِ روشن ِ خود آفتابم می دهی؟

نم نم ِ باران ِ انگــور است و عطر ِ کاهگل

دست در دست ِ نسیمت پیچ و تابم می دهی؟

زخمه برمیداری از دل چین به چین با دامنت؟

رقص ِ پرشور ِ دف و چنگ و ربابم می دهی؟

بیتی از لبهــای ِ من بر بیتی از لبهــای ِ تو

یک رباعی سهم ِ این حال ِ خرابم می دهی؟

میهمانم می کنــی با نان ِ داغ ِ گردنت؟

زیر ِ پیراهن دو تیهوی ِ کبابم می دهی؟

این همه اختــرشناسی برده ای ارث از پدر

ماه ِ من! از آسمانت یک شهابم می دهی؟

راز ِ تقویــم ِ جلالـــی در قد ِ موزون ِ توست

در گذر از غم شماری ها شتابم می دهی؟

می گذاری بالش ِ بازوی ِ خود زیـــر ِ سرم؟

خسته ام بر روی ِ سینه جای ِ خابم می دهی؟

گزمه های ِ مست ِ سلجوقی نیافتد چشمشان

چهـــره می پوشانی و کمتــر عذابم می دهی؟

مادرم را می فرستم سمت ِ نیشابورتان

در دل ِ تاریخ، یک "بله" جوابم می دهی؟

منبع:http://tahvie-matbo.blogfa.com/

روشنفکری

حس مردن

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - حس مردن

http://www.askdin.com/gallery/images/10655/1_paranzekh.jpg

 

یعنی اگر همین الان به من بگن بمیر.حاضر و آماده ام واسه مردن.البته این آماده بودنم از نظر مذهبی نیست که مثلا مشکلی در این زمینه نداشته باشم نه (من به رحمت خداوند بسیار امیدوارم).بلکه به این دلیل که  می تونم از همه چی دست بکشم و دلبستگی خاصی ندارم...........

 

پرواز را به خاطر بسپار

         پرنده مردنی است.

فکر کنم این دو تا پست آخری نشون دهنده افسردگی مفرطه..........

روشنفکری

حرف دل نوشت

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۲۶ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - حرف دل نوشت


روشنفکری

بوت نوشت

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۴۵ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - بوت نوشتاینکه برف میاد و زمینا تر میشن و همه جا خوشگل و سفید میشن و هم اینکه درختا شکل زیبایی پیدا می کنن یه طرف قضیه است و طرف دیگر قضیه اینه که این برف ما باعث شد ما دخترا که بوت خریدیم چند سال پیش و به دلیل خشکسالی های پی در پی نتونستیم بپوشیم .توی این هوای برفی بپوشیم و ذوق کنیم و پز بدیم.(البته کسایی هم هستن که در گرمای 40درجه هم بوت می پوشن با اونا کاری ندارم طرف صحبتم با نرمالاست).

چشم ما بوت دارا بیشتر از کشاورزا به آسمون خداست..........


روشنفکری

برف آمد

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - برف آمدمن اصولا شب که می خوابم تا صبح بیدار نمیشم مگر شبایی که برف میباره.بله درسته من و برف کلا با هم تله پاتی داریم.امروز ساعت 4صبح بیدار شدم و به طور غافلگیرانه ای دیدم برف داره میباره.اونم چه برفی.سابقه نداره اصولا اینجا برف به این سنگینی بباره.و من کلی ذوق مرگ شدم و بسان همه شبای برفی تا طلوع آفتاب خوابم نبرد و باز هم بسان همه ی شبای برفی هر نیم ساعت یه بار می رفتم پشت پنجره و با چشمای تیزبین خودم اندازه برف انباشته شده رو سانت می کردم و خلاصه ذوق مرگ از اینکه امروز اداره جات تعطیل می باشد و ما بسان تیری از کمان دررفته می ریم برف بازی ولی زهی خیال باطل.

طبق معمول که اگر ابری در آسمان دیده شود یا اینکه نسیمی بوزد مدارس تعطیل می باشند امروزهم فقط مدارس و دانشگاهها تعطیل شد و من بسی غمگین اومدم سرکار...............و امیداوارم تا بعدازظهر این برف آب نشه.........

خدایا تو را شاکرم که این شادی را از ما نگرفتی و در روزهای آخر زمستان همه جا را سفید کردی و بسیار زیبا.............

دوست دارم..... تو هم منو دوست داشته باش

 

بانی خرگوشه