من و خدایی در این نزدیکیست

این جا محلی است برای نوشتن روزانه ها یم..........

من و خدایی در این نزدیکیست

این جا محلی است برای نوشتن روزانه ها یم..........

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

آخر هفته من

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - آخر هفته مناین آخرهفته من با خواب، دیدن فیلم، پیاده روی و رفتن به پارک گذشت.

فیلمpompeei(ایشالله املاش درسته)رو دیدم.پمپئی شهری در ایتالیا باستان بوده که بر اثر فوران آتشفشان همه ساکنین شهر تبدیل به سنگ شدن.از اونجایی که ما عادت دارم که همه اتفاقات رو به عذاب الهی ربط بدیم مطالبی که درموردش پیدا کردم میزارم براتون:

آتش فشان وزو بعنوان یکی از نمادهای ایتالیا شناخته می شود آتش فشانی که آخرین بار دوهزار سال قبل فعال شد.

همه چیز بسیار سریع اتفاق افتاد در روز 9 آگوست 79 قبل از میلاد مسیحآتشفشان فوران کرد در کسری از ثانیه هوا پر از گازهای سمی شد و خورشید محو گردید تا گازهای سمی تا 15 کیلومتر از محدوده را پر کردند به گونه ای که بسیاری از مردم شهر حتی فرصت کوچکترین واکنشی از خود نداشتند و در جای خود تبدیل به مجسمه های سنگی شدند.

 عده از مردم که توانسته بودند خود را به نزدیکی سواحل برسانند به خاطر تاریک شدن هوا و گازهای سمی کشتی هایی که رای امداد رساندند به آنها از آن سوی صاحل آمده بودند نتوانستند نزدیک شوند و چند دقیقه بعد این شهر تبدیل به تاریک ترین نقطه جهان شد و شهر پمپی با همه ساکنین خود به مدت ۱۵۰۰  سال مدفون شد و در سال ۱۵۹۹ بطور اتفاقی کشف شد کاشفین ابتدا از دیدن مجسمه های سنگی شگفت زده شده بودند همه ساکنین شهر در اثر گازهای آتشفشانی به مجسمه های سنگی تبدیل شده بودند.

اما ساکنین شهر چه گناهی مرتکب شده بودند که باید اینگونه هلاک می شدند؟آثار بدست آمده از دیواره های شهر پمپی نشان می دهد که این شهر بزرگترین مرکز فحشا در دوران باستان بود و از همه جای روم برای زنا به آنجا می آمدند و تقریبا همه ساکنین آن به عمل فحشا مشغول بودند و از این راه کسب در آمد می کردند و حتی موظف به پرداخت مالیات به حاکم شهر از در آمد خود بودند.کودکانی که بدنیا می آمدند نیز برای سو استفاده جنسی در آینده بصورت برده نگهداری می شدند.


,یه دوست

این روزهای من.......

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - این روزهای من.......این روزها می گذرد و من به این فکر می کنم که:

چقدر کتاب خوب هست که من نخوانده ام...........

چقدر فیلم خوب هست که من ندیده ام.......

چقدر کافه ی خوب هست که من امتحان نکرده ام مزه ی قهوه شان را...........

چقدر چیزهای جدید هست که من ندیده ام.........

چقدر جاهای قشنگ هست که من نرفته ام..........

چقدر غذاهای خوب هست که من نخورده ام............

چقدر آدمهای خوب هست که من ندیده ام....................

اگر من بمیرم چه حسرت به دل مرده ام.................

می شوم ناکامممممممممممم


,یه دوست

ثبات دینی

چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۴۵ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - ثبات دینی


روشنفکری

عادات من

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۵۹ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - عادات منیکی از عادتهای من اینه که اگر چیزی رو دوست داشته باشم اینقدر بهش گیر میدم که حالم ازش بد شه.یعنی به معنی بدم میاد و سراغش نمی رم.این مساله در مورد خوراکی، سرگرمی، و...صدق میکنه.یادمه بچه بودم خیلی از این نوشمک یخی ها دوست داشتم و یه روز اینقدر خوردم که دیگه فکر کردن و دیدن قیافه اش حالمو بد می کرد و از همون تاریخ تا به امروز این حال بدیت رو نسبت بهش دارم........

یکی دیگه از علاقه مندیام که زیاده روی میکنم فیلم دیدنه.همین آخر هفته گذشته حدودا چهار تا فیلم دیدم .........

آخرای شب دیگه چشمام داشت قیلی ویلی می رفت و آلبالو گیلاس می چید.....

البته چون این امر فقط آخر هفته ها اتفاق می افته هنوز به نفرت نرسیدم.........

اینم بگم یکی از فیلمایی که دیدم اسمش بود "ناهمتا"البته ترجمه فارسی این شده بود بر اساس کتاب سه جلدی به همین نام....

قشنگ بود ...........

این بود خاطره من..............


,روشنفکری

برف آمد

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - برف آمدمن اصولا شب که می خوابم تا صبح بیدار نمیشم مگر شبایی که برف میباره.بله درسته من و برف کلا با هم تله پاتی داریم.امروز ساعت 4صبح بیدار شدم و به طور غافلگیرانه ای دیدم برف داره میباره.اونم چه برفی.سابقه نداره اصولا اینجا برف به این سنگینی بباره.و من کلی ذوق مرگ شدم و بسان همه شبای برفی تا طلوع آفتاب خوابم نبرد و باز هم بسان همه ی شبای برفی هر نیم ساعت یه بار می رفتم پشت پنجره و با چشمای تیزبین خودم اندازه برف انباشته شده رو سانت می کردم و خلاصه ذوق مرگ از اینکه امروز اداره جات تعطیل می باشد و ما بسان تیری از کمان دررفته می ریم برف بازی ولی زهی خیال باطل.

طبق معمول که اگر ابری در آسمان دیده شود یا اینکه نسیمی بوزد مدارس تعطیل می باشند امروزهم فقط مدارس و دانشگاهها تعطیل شد و من بسی غمگین اومدم سرکار...............و امیداوارم تا بعدازظهر این برف آب نشه.........

خدایا تو را شاکرم که این شادی را از ما نگرفتی و در روزهای آخر زمستان همه جا را سفید کردی و بسیار زیبا.............

دوست دارم..... تو هم منو دوست داشته باش

 

بانی خرگوشه

اولین روز تدریس خود را چگونه گذراندم.

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - اولین روز تدریس خود را چگونه گذراندم.بلاخره ترم جدید شروع شد.امروز اولین جلسه رسمی کلاس بود .هرچند هفته پیش تشکیل نشد به مدد عدم حضور دانشجویان محترم.

و اما امروز......نه از دیشب آمادگی جهت حضور در کلاس شروع شد.کتاب رو جلوم گذاشتم و از اونجایی که تئوریه گفتم حالا من برم سر کلاس چی بگم و چطوری؟

داداشم که دستی در این کار داره گفت"برو سر کلاس و با ابهت بشین و به روشون نخند.پرروشون نکنی ها....

و همچنین گفت من یکی از دانشجوهام پرو بازی در میاورده آوردمش جلوی تخته و تا آخر کلاس من می نوشتم اون تخته رو پاک می کرده!!!!"

دیشب که گذشت و امروز صبح رسید.استرس چندانی نداشتم ولی چون سابقه لرزش صدا دارم.یه پرپرانول 20انداختم بالا.و پیش به سوی دانشگاه..

زود

 رسیدم رفتم اتاق اساتید نشستم و  نمی دونم همه  چرا یه جوری نگاهم می کردن.هیچی دیگه ساعت نه و نیم شد و من رفتم سر کلاس و دیدم بله دانشجویان محترم همه منظم و مرتب نشستن من که وارد شدم دوباره همه شون قیافشون یه جوری شد.....و به مدد پرانول و اعتماد به نفس خدادادی و کمک خداوند جلسه اول به خوبی و خوشی برگزار شد........

این بود خاطره من........

تمام.....

 

خبرگزاری فارس: 11 عنوان رشته در دانشگاه فرهنگیان یزد تدریس می‌شود


,,,روشنفکری

اندر احوالات کتاب

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - اندر احوالات کتابخب من در کل خیلی کتاب می خونم و یه جوراییworm bookهستم.در طول تاریخ زندگی ام هم نوع کتابایی که میخوندم تغییر کرده(همپین آدم فرهیخته ای هستم من....).تا اواخر دوارن راهنمایی و دبیرستان رمان می خوندم و از وقتی که دانشجو شدم دیگه رمان ایرانی نخوندم...........

یادمه سوم راهنمایی بودم کتاب پیرمرد و دریا رو یک شبه تموم کردم یعنی فکر کنم تا ساعت2-3نیمه شب بیدار بودم.همیشه توی کتاب خوندن همینطوری هستم تا تموم نکنم نمی تونم آروم بگیرم.البته تو فیلم دیدن هم همینطوری هستم.یعنی باید اول آخرشو ببینم و ...

کتابای فلسفی ، روانشناسی، تاریخی،رمانهای خارجی و خلاصه هر کتاب خوبی که به دستم بیافته می خونم.

خب غرض از این روده درازی این بود که امروز یه کتاب خیلی خوب رو براتون معرفی کنم .توصیه می کنم حتما بخونیدو لذت ببرید.هر چند غیر اخلاقیه ولی خب کسی که نیست می تونین فایل پی دی اف رو هم دانلود بفرمایید.

داستان این کتاب درباره یک تاجر ایرانیه که در زمان قاجار به فرنگ سفر می کنه .این کتاب از زبان راهنمای این تاجر نوشته شده ،توضیحاتی که درباره برخورد این آقا با خانمهای موبور اون ور آب داده بسیار خنده دار و بعضی مواقع تاسف باره.........

بخونید دیگه ضرر نمی کنین


روشنفکری

چوب خدا صدا نداره.....

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - چوب خدا صدا نداره.....

در تمام دوران مدرسه و دانشجویی حتی یکبار هم پیش نیومد که اول مهر به مدرسه یا دانشگاه برم.همیشه یکی دو هفته بعدا از شروع کلاسا می رفتم.و حالا دو هفته است که شنبه ها می رم دانشگاه دریغ از وجود یک دانشجو سر کلاس.

و این چینین است که ایمان آوردم که بهشت و جهنم ما آدما همین دنیاست...........

باشد که بیندیشیم به نتایج کارها و اعمال و نیاتمان............


,روشنفکری

عنوان ندارد

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۴۹ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - عنوان نداردچرا ما آدما وقتی به چیزی که آرزوشو داریم می رسیم، همه ی حس و حال و اشتیاقمون رو از دست می دیم نسبت به اون...............

انگار تا وقتی که به عنوان یک آرزو باشه برامون جذابیت داره و بعد که به دست میاریمش برامون عادی میشه.........

شما ها هم همینطور ی هستین یا فقط من اینجورای ام.............


,روشنفکری

بدون عنوان

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۴۶ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - بدون عنوانآه که این روزها چقدر منتظر یک تغییر و تحولم ...................


روشنفکری