من و خدایی در این نزدیکیست

این جا محلی است برای نوشتن روزانه ها یم..........

من و خدایی در این نزدیکیست

این جا محلی است برای نوشتن روزانه ها یم..........

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

اولین روز تدریس خود را چگونه گذراندم.

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - اولین روز تدریس خود را چگونه گذراندم.بلاخره ترم جدید شروع شد.امروز اولین جلسه رسمی کلاس بود .هرچند هفته پیش تشکیل نشد به مدد عدم حضور دانشجویان محترم.

و اما امروز......نه از دیشب آمادگی جهت حضور در کلاس شروع شد.کتاب رو جلوم گذاشتم و از اونجایی که تئوریه گفتم حالا من برم سر کلاس چی بگم و چطوری؟

داداشم که دستی در این کار داره گفت"برو سر کلاس و با ابهت بشین و به روشون نخند.پرروشون نکنی ها....

و همچنین گفت من یکی از دانشجوهام پرو بازی در میاورده آوردمش جلوی تخته و تا آخر کلاس من می نوشتم اون تخته رو پاک می کرده!!!!"

دیشب که گذشت و امروز صبح رسید.استرس چندانی نداشتم ولی چون سابقه لرزش صدا دارم.یه پرپرانول 20انداختم بالا.و پیش به سوی دانشگاه..

زود

 رسیدم رفتم اتاق اساتید نشستم و  نمی دونم همه  چرا یه جوری نگاهم می کردن.هیچی دیگه ساعت نه و نیم شد و من رفتم سر کلاس و دیدم بله دانشجویان محترم همه منظم و مرتب نشستن من که وارد شدم دوباره همه شون قیافشون یه جوری شد.....و به مدد پرانول و اعتماد به نفس خدادادی و کمک خداوند جلسه اول به خوبی و خوشی برگزار شد........

این بود خاطره من........

تمام.....

 

خبرگزاری فارس: 11 عنوان رشته در دانشگاه فرهنگیان یزد تدریس می‌شود


,,,روشنفکری

عکس نوشت(حرف دل من)

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۲ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - عکس نوشت(حرف دل من)

 


روشنفکری

اندر احوالات کتاب

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - اندر احوالات کتابخب من در کل خیلی کتاب می خونم و یه جوراییworm bookهستم.در طول تاریخ زندگی ام هم نوع کتابایی که میخوندم تغییر کرده(همپین آدم فرهیخته ای هستم من....).تا اواخر دوارن راهنمایی و دبیرستان رمان می خوندم و از وقتی که دانشجو شدم دیگه رمان ایرانی نخوندم...........

یادمه سوم راهنمایی بودم کتاب پیرمرد و دریا رو یک شبه تموم کردم یعنی فکر کنم تا ساعت2-3نیمه شب بیدار بودم.همیشه توی کتاب خوندن همینطوری هستم تا تموم نکنم نمی تونم آروم بگیرم.البته تو فیلم دیدن هم همینطوری هستم.یعنی باید اول آخرشو ببینم و ...

کتابای فلسفی ، روانشناسی، تاریخی،رمانهای خارجی و خلاصه هر کتاب خوبی که به دستم بیافته می خونم.

خب غرض از این روده درازی این بود که امروز یه کتاب خیلی خوب رو براتون معرفی کنم .توصیه می کنم حتما بخونیدو لذت ببرید.هر چند غیر اخلاقیه ولی خب کسی که نیست می تونین فایل پی دی اف رو هم دانلود بفرمایید.

داستان این کتاب درباره یک تاجر ایرانیه که در زمان قاجار به فرنگ سفر می کنه .این کتاب از زبان راهنمای این تاجر نوشته شده ،توضیحاتی که درباره برخورد این آقا با خانمهای موبور اون ور آب داده بسیار خنده دار و بعضی مواقع تاسف باره.........

بخونید دیگه ضرر نمی کنین


روشنفکری

چوب خدا صدا نداره.....

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - چوب خدا صدا نداره.....

در تمام دوران مدرسه و دانشجویی حتی یکبار هم پیش نیومد که اول مهر به مدرسه یا دانشگاه برم.همیشه یکی دو هفته بعدا از شروع کلاسا می رفتم.و حالا دو هفته است که شنبه ها می رم دانشگاه دریغ از وجود یک دانشجو سر کلاس.

و این چینین است که ایمان آوردم که بهشت و جهنم ما آدما همین دنیاست...........

باشد که بیندیشیم به نتایج کارها و اعمال و نیاتمان............


,روشنفکری

عنوان ندارد

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۴۹ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - عنوان نداردچرا ما آدما وقتی به چیزی که آرزوشو داریم می رسیم، همه ی حس و حال و اشتیاقمون رو از دست می دیم نسبت به اون...............

انگار تا وقتی که به عنوان یک آرزو باشه برامون جذابیت داره و بعد که به دست میاریمش برامون عادی میشه.........

شما ها هم همینطور ی هستین یا فقط من اینجورای ام.............


,روشنفکری

بدون عنوان

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۴۶ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - بدون عنوانآه که این روزها چقدر منتظر یک تغییر و تحولم ...................


روشنفکری

یه کشو پر از جوراب

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۲۱ ق.ظ
من و خدایی که در این نزدیکی است - یه کشو پر از جوراب

 

594119_IUC9A19U

یه جایی خوندم دلخوشی یعنی یک کشو پر از جوراب تمیز!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد اومد فکر کردم مگه کسی هم هست  تا از قبل از پاره شدن جورابی که می پوشه باز هم جوراب بخره اونم یکه کشو پرررررررررررررررررررر...................

جل الخالق.والله ما که یه جفت جوراب داریم تا هر پنج تا انگشتمون نزنه بیرون عوضش نمی کنیم...........

بعضی ها چه اعصابی دارن.


روشنفکری