من و خدایی در این نزدیکیست

این جا محلی است برای نوشتن روزانه ها یم..........

من و خدایی در این نزدیکیست

این جا محلی است برای نوشتن روزانه ها یم..........

داستانهای ما و زلزله

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ق.ظ

تقریبا بیش از یک ماهه که ما گهواره ای در حال چرخیدن و لرزیدن هستیم.در یه مناطقی خونه های ملت خراب شدن و داخل چادر زندگی می کنن.

و با این اوصاف نه گله ای نه شکایتی هیچی به روال سابق داریم زندگی میکنیم البته کسی هم تحویلمون نمیگیره کلا

اما پایتخت یه کوچولو تکون خورد کلی زخمی و چند تا کشته داده ......


کل اینستا و تل*گرام پر شده از داستان زلزله.......

زندگی کلا تعطیل، همه اش استرس، بعضی ها هنوز شبا تو ماشین می خوابن

یعنی جون شما پایتخت نشینها از ما ارزشمندتره.........

نه والا پس شما هم مثل ما خودتونو بسپرین به خدا و شبا با خیال راحت بخوابین

باشد که این حادثه نیز بگذرد

آمین..........

مدیریت

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۸ ق.ظ

این روزها سفری به درونم داشتم و متوجه شدم سه نوع مدیریت رو ندارم

مدیریت خشم

مدیریت ذهن

مدیریت رفتار

و همچنین استاد وقت تلف کردنم.

و همچنین استاد گیر دادن و غر زدن به ملت به خصوص همسر گرامی هستم

فعلا دارم روی خودم کارمی کنم که یه کم رفتارم بهتر بشه...........

و اما خبر دیگه هم اینکه ستاد مدیریت بحران اعلام پایان بحران کرد.

هر چند این روزها باید از این ستاد بیشتر از خود بحران ترسید ..............

از ما بهتران...........

يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۸ ق.ظ

در راستای جنبش  دیروز زمین و تعطیلی امروز مدارس و مهدکودکها، رئیس گرامی ما هم مرخصی گرفته و در منزل بیتوته کرده.............

از ترس زلزله (دیروز که کمی زمین قولنجش را شکست، از ترس چنان جیغی زد که ما از جیغ او ترسیدیم نه از زلزله و چنان فرار کرد که نتوانست در اتاقش را ببندد، اتاقی که به جانش بسته است).

یک سوال در اینجا مطرح می شود و آن این است که مگر فقط دانش آموزان و دانشجویان می میرند؟

مگر ما کارمندان دون پایه اگر سقف بر سرمان خراب شود نمیمیریم؟

امان از تبعیض..........

امان از تبعیض.........

در این لحظه من نشسته بر پشت میزم و دارم اراجیف می نویسم و هر آن امکان دارد این سقف سست که وقتی راه هم می روی قسمتی از گچش می ریزد بر سرم بریزد و شما محروم شوید از از خزعبلات من.......

به هر حال حلالمان کنید..........

زمین تکان می خورد..........

شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۲۱ ق.ظ
دیروز یعنی جمعه دقیقتر بخوام بگم ساعت 6:2دقیقه صبح روز جمعه اینجا زمین تکان خورد.البته مرکز تکانش 57کیلومتری اینجاست.اما باز هم اینجا را گهواره مانند شاید هم شدیدتر لزرانده.شدت لرزش را نمی دانم چون که در فاصله 140کیلومتری در خواب بودم و احساس نکردم این تکانها را.........
اما شب که به خانه برگشتم با صحنه ای روبرو شدم که واقعا باورم شد زلزله آمده...........
آیینه ی کنسول شکسته بود و هر کدام از شعمدانها در گوشه ای افتاده بودند..........
در حقیقت مثل اینکه زیاده از حد تکان خورده بود خانه ........
خوب شد نبودیمم..........
امیدوارم که زمین بار دیگر خواست قر کمرش را خالی کند و بندری برقصد کمتر این جهان را بلرزاند..............

دلم غم دارد امشب..........

پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ق.ظ

آخ که قلبم درد میگیره وقتی تصاویر زلزله را می بینم...........

عزادار شدن،مصدوم شدن، بی خانمان هم.........

خدا به داد دلشون برسه

الهی آمین..........

زلزله آمد

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ق.ظ

زلزله آمد و همه چی ویران شد.............

همیشه در پی زلزله و اتفاقات کم کاریها و کلا کار نکردن ها معلوم میشه....

نمونه اش همین مس*ک*ن م*ه*ر که حتی بدون زلزله هم امیدی بهش نیست و کلا ترک دارد دیوار دلش.

شنیده ها از ساکنین و همسایگان غرب کشور حاکی از این است که عمق فاجعه بیش از این است که نشان داده می شود و ناکارآمدی هم بیشتر.........

خدا به همه رحم کند ان شالله

روزگاری که می گذرد...........

چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۳۰ ق.ظ

این روزها می گذرد گاهی هیجان انگیز و گاهی خسته کننده.حجم کار اداری زیاد شده.

دانشگاه جذابیت اولیه خودشو از دست داده برام

وقتی به زور می رم دانشگاه با خودم فکر می کنم که یه روزی چقدر دوست داشتم مقدمات تدریسم جور بشه اما الان چی شده که بی رغبت شدم ......

البته حاشیه هایی از قبیل تعداد کم دانشجوها.مسافت زیاد .نیاز به پاس گرفتن و بحث مالی هم بی تاثیر نیست.....

روز گار می گذرد .........خوبه که می گذره ...........

به امید روزهای هیجان انگیزتر

من در این روزهای پاییزی.......

سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۵ ب.ظ

حال مرا اگر خواسته باشید در این روزهای پاییزی بدین شرح است:هفته اول رفتیم به سفر شیراز.خوب بود.خوش گذشت...

بعد هم کار و کار و کار

و امسال هیچ حس رفتن به دانشگاه رو ندارم چون وقت تلف کردنه....

نه دانشجویی هست و نه انگیزه ای......

ولی باید رفت.........

دیشب اما طوفانی وارد زندگی ام شد و اولین دعوای شدید..........

تهدید و ..........

بماند که تقصیر از اوست و اما در آخر همه چیز به نفعش تمام شد........

بدم میاد از دروغ

هرچند کوچیک

بدم میاد از اینکه فکر کنن نمی فهمم و به شعورم توهین بشه.....

من و هم*راه او*ل

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ق.ظ
هدیه مکالمه رایگان همراه اول به مناسبت تولدم 24ساعت مکالمه رایگان بود که به فنا رفت.به لیست مخاطبینم نگاه کردم و حتی یک نفر رو هم پیدا نکردم که بخوام بهش زنگ بزنم..........
کلا آدمی نیستم که وقتمو پای صحبت کردن پای تلفن و غیره بذارم......

تولد من است امروز..........

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ق.ظ

خب امروز تولدمه........

کسایی که بهم تبریک گفتن از این قرارن

همراه اول به همراه کادو مکالمه رایگان (که به نظرم باید این مکالمه رایگان رو بده به اطرافیان متولد شده که باهاش تماس بگیرن و تولدشو تبریک بگن ودلشو خوشحال کنن)

مادر و پدر همسر مهربان(که همسر مهربان لو داده بود امروز تولدم است)

بانک ملت

بانک کشاورزی(که جا داشت این بانکهای محترم که یه قرون دوزار مارو نگهداری می کنن کارت هدیه ، ماشین و یا حتی خونه به عنوان کادو بهمون تقدیم کنن)(خوش اشتهام کلا)

سامانه پیامکی اداره......

بیمه..........

و یکی از دوستان بهتر از آب روانمان...............

ممنون از همگی