من و خدایی که در این نزدیکی است - دوران جاهلیت منبچه تر که بودم می گم بچه منظورم اینه که سنم کمتر بود مثلا 7-8سال پیش ، فکر می کردم که من به دنیا اومدم که جهان و صد البته آدمای موجود رو عوض کنم سر همین موضوع کلی از رفتار بقیه حرص می خوردم و یه جاهایی هم واکنش نشون میدادم.بعدش که یه کمی بزرگتر شدم البته فقط یه کمی و عقلم رسید متوجه شدم که من اگه خودمو بتونم عوض کنم شاهکار کردم چه برسه به بقیه. و رفتار هرکسی به خودش مربوطه و حریم خصوصی اون فرد محسوب میشه.
فکر کنم عاقل شدم دیگه...........
یه تغییر دیگه ای هم که در من به وجود اومد تغییر در افکار مذهبی بود.تا دبیرستان فکر می کردم خدا نشسته اون بالا و هی منتظره ببینه کدوم یکی از بنده هاش داره راه کج میره تا با گرز آتشین بزنه پسه کله اش و بندازتش توی آتیش جهنم یا اینکه از مو ، سر و دست و دماغ آویزونش کنه..........
ناگفته نماند که همه ی اینا تحت تاثیر آموزش غلط معلمین دینی بود (فکر کنین واسه بچه های 14-15ساله نوار سیاحت غرب به اون وحشتناکی رو سر کلاس میذاشتن......)
ولی الان به این نتیجه رسیدم که خدا ارحم الراحیمنه و خیلی بخشنده..........
پس دوستان هیچ وقت از رحمتش ناامید نشین که یه وقتی یه جایی که فکرشم نمی کنین چنان به دادتون میرسه که کیف کنین..................
بانی خرگوشه